نوشته شده توسط : کتابخون

در دوران فرمانروايى حضرت سليمان در شام ، بلقيس ملكه سباء در يمن حكمران بود. او و ملتش بجاى پرستش خداوند آفتاب را مى پرستيدند. سليمان از رفتار آنان اطلاع يافت ، نامه اى به ملكه سباء فرستاد و فرمان داد برترى نجويند و از دعوت وى سرپيچى نكنند و در برابر حق تسليم گردند.
بلقيس فرماندهان و بزرگان كشور را به مشورت خواست داستان نامه را با ايشان در ميان گذاشت . آنان گفتند:
ما نيروى كافى داريم ، و مرد جنگيم ولى تصميم نهائى با شما است . ملكه سبا گفت :
من جنگ را صلاح نمى دانم و توضيح داد صلح بهتر از جنگ است . و افزود ما قبل از هر چيز بايد سليمان و اطرافيان را بيازماييم تا ببينيم براستى چه كاره اند، سليمان يك پادشاه است يا يك پيغمبر. پادشاهان با هدايا تسخير مى شوند مردان خدا را نمى توان با متاع دنيا رام نمود اگر سليمان هدايا را نپذيرد او پيغمبر است بايد تسليم او شويم اكنون هديه اى بر آنها مى فرستيم تا ببينيم فرستادگان چه خبرى براى ما مى آورند بلقيس هدايايى با كارون از خردمندان و اشراف بسوى سليمان فرستاد همين كه هدايا را در پيشگاه سليمان گزاردند سليمان نه تنها از آنان استقبال نكرد و به آنان خوش آمد نگفت به هدايا نيز با ديده بى اعتنايى نگريست و به فرستادگان گفت :
اين هدايا را به صاحبانش برگردانيد زيرا خداوند چندان نعمت فراوان و گنجها به من داده هرگز با مال دنيا تطميع و رام نمى شوم اما بدانيد ما بزودى با لشكرى بسوى شما خواهيم آمد كه توان جنگى را با آن نخواهيد داشت . فرستادگان بلقيس برگشتند همه ماجرا را به وى بازگو كردند ملكه سبا با فراست دريافت ناچار بايد تسليم فرمان سليمان كه همان فرمان حق و توحيد و يگانه پرستى است گردد و براى حفظ لشكر و كشور خود هيچ راهى جز پيوستن به امت سليمان ندارد بدين جهت با گروهى از بزرگان و خردمندان قوم خود بسوى شام رهسپار شدند وقتيكه سليمان از حركت ملكه سبا آگاهى يافت به حاضران گفت :
- كدام يك از شما مى تواند تخت ملكه سبا را پيش از ورودش نزد من حاضر كند؟ عفريتى از جن (يكى گردنكشان جنيان ) گفت :
- من تخت او را پيش از آنكه از جاى خود برخيزى نزد تو مى آورم
سليمان گفت :
- من مى خواهم كار از اين زودتر انجام گيرد. آصف ابن برخيا گفت :
- من تخت او را قبل از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد. سليمان با اين پيشنهاد موافقت كرد لحظه چندانى نگذشت تخت بلقيس را در نزد خود حاضر ديد، بى درنگ به ستايش و شكر خدا پرداخت .
سليمان براى اينكه توان عقل ملكه سبا را بيازمايد و زمينه اى براى ايمان او به خدا فراهم سازد دستور داد در آن تخت تغييراتى انجام دهند. هنگامى كه بلقيس وارد شد از او بپرسند، آيا اين تخت او است يا نه ؟ ببينيد چه جواب مى دهد.
وقتى كه ملكه سبا به بارگاه سليمان وارد شد كسى اشاره به تخت كرد و گفت :
- آيا تخت شما اين گونه است ؟
بلقيس به تخت نگاه كرد نخست باور نكرد كه آن ، تخت خود او است . زيرا تخت را در سرزمين سبا گذاشته بود، ولى چون دقت كرد نشانه هايى در آن ديد، با تعجب گفت :
- گويا اين همان تخت من است !
بلقيس متوجه شد كه تخت خود اوست و از طريق غير عادى جلوتر از او به آنجا آورده شده ، لذا تسليم حق شد و آيين حضرت سليمان را پذيرفت . به آيين سليمان پيوست و به نقل مشهور با سليمان ازدواج كرد و هر دو در ارشاد مردم به سوى يكتاپرستى كوشيدند.



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , تاریخی , داستانک , ,
:: برچسب‌ها: ازدواج , سليمان , بلقيس , بحار الانوار , پیامبر , مذهبی ,
:: بازدید از این مطلب : 1978
|
امتیاز مطلب : 246
|
تعداد امتیازدهندگان : 72
|
مجموع امتیاز : 72
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد